به گزارش پایگاه تحلیلی خبری «آراز سسی» به نقل از نوید شاهد، «شهید سید کاظم موسوی» یکم بهمنماه ۱۳۱۴ در روستای حسینآباد از توابع شهرستان میامی چشم به جهان گشود. پدرش سید میرزا موسی، روحانی بود و مادرش، خیرالنسا نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی ارشد در رشته علوم انسانی درس خواند. معاون وزیر آموزش و پرورش بود. سال ۱۳۳۹ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و یک دختر شد. هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بر اثر بمبگذاری منافقین شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
از کودکی مُهر پاکیزگی بر دهانش زدند
از مادر شنیدم، وقتی برادرم سه چهار ساله شد و میخواست با بچههای کوچه بازی کند. پدر بهش سفارش میکرد: «پسرم! به دهانت مهر میزنم که اگه بچهها حرف زشتی زدن، تکرارش نکنی! حرف زشت زدی، مهر دهانت از بین میره و من متوجه میشم!»
او با نگاه پر از سؤالش کنجکاوانه میپرسید: «بابا! حالا اگه به من فحش دادن یا حرف زشتی زدن، جوابشون رو چی بدم؟»
پدر با نگاه پر از عطوفت و محبت جوابش میداد: «در جوابشون چیزی نگو، فقط بیا به من بگو!»
وقتی حرف زشت و ناسزا میشنید، خانه که میآمد، حرف را به زبان نمیآورد. فقط میگفت: «بابا! فلانی حرف زشت زد!»
هرگز از کودکی کلمات زشت و ناسزا از زبانش خارج نشد.
(به نقل از خواهر شهید، سیده بتول موسوی)
درکش برایم سخت بود
درس طلبگی که تعطیل میشد، تابستانها به میامی میرفتیم. آنجا باغ بزرگی داشتیم. یک روز که به باغ میرفتیم، بین راه داستانی از کتاب هزار و یک شب را برایم تعریف کرد. به عربی نوشته شده بود، پدرم خوب آن را میخواند و میفهمید؛ ولی درکش برایم سخت بود. او که برایم تعریف کرد. فهمش برایم راحت شد. گفتم: «اینها رو از کجا یاد گرفتی؟»
گفت: «مطالعه کردم.»
با یکی دو سال درس عربی خواندن، برایم عجیب آمد. او هنوز تا آن سطح بالا نرفته بود که عربی را خوب بخواند و بفهمد. حداقل طلبه باید ده سال درس بخواند تا بتواند کتابهای عربی را بفهمد و ترجمه کند.
(به نقل از عموی شهید و امام جمعه وقت شهرستان میامی، سید مرتضی موسوی)
قریبالاجتهاد بود
یک روز استاد و مرجع بزرگوار مرحوم آیتالله میلانی مرا خواست و گفت: «به سید کاظم بگید، پیش من بیاد!»
این برای من خیلی مهم بود که استاد مجتهد، طلبهای را دعوت کند؛ باید طلبه برجستگی و ارزش خاصی در وجودش باشد. وقتی رفت و برگشت، گفتم: «آقا چکار داشتند؟»
گفت: «آقا از من خواستند که تقریرات درسشان را بنویسم!»
این کار، بسیار مهم و ارزشمند بود. کسی تقریر درس را مینویسد که قریبالاجتهاد باشد.
(به نقل از عموی شهید و امام جمعه وقت شهرستان میامی، سید مرتضی موسوی)
تقوا و حسن خلق
در کلاس سعهصدر داشت و درس را خوب توضیح میداد. گاهی در وسط درس لطیفههای کوچک میگفت تا بچهها خسته نشوند. اغلب در آخر درس چند دقیقهای راجعبه اخلاق و آداب اجتماعی صحبت میکرد؛ حتی ظهرها که به سالن غذاخوری میرفتیم، آداب غذا خوردن را نیز به ما یاد میداد.
او بدون اینکه وارد سیاست شود، غیر مستقیم دانشآموزان را از مسائل روز و آنچه که در کشور میگذشت آگاه میکرد. روش تدریس خوب و ارتباط صمیمی با دانشآموزان باعث شده بود محبوبیت خاصی در مدرسه علوی پیدا کند. به گونهای که رابطه من با او مثل رابطه روح و جسم بود.
دو صفت برجستهاش؛ یکی «تقوا» و دیگری «حسن خلق» بود. با حسن خلقش همه را جذب میکرد. در مدرسه علوی معلم زیاد بود؛ ولی زنگ تفریح داخل حیاط مدرسه بچهها دور او جمع میشدند. من که پسرعمویش بودم به او غبطه میخوردم. البته من از او خوشم میآمد. در سالن غذاخوری هم دبیران سعی میکردند جایی بنشینند که او نشسته؛ اینقدر جاذبه داشت.
(به نقل از پسرعمو و شاگرد شهید، سید هاشم موسوی)
انتهای خبر/